معنی استقلال اقتصادی
حل جدول
فارسی به عربی
اقتصادی
عربی به فارسی
متخصص اقتصاد , اقتصادی
فرهنگ فارسی هوشیار
صفت) منسوب به اقتصاد: امور اقتصادی مملکت.
استقلال
جداسری خود سری، به خود ایستایی، بلند کردن، فرازیدن، لرزیدن لرزه گرفتن، خودکامگی، فراروی (مصدر) برداشتن و بلند کردن، (مصدر) بلند بر آمدن بجای بلند آمدن، ضابط امر خویش بودن بخودی خود بکاری بر ایستادن بی شرکت غیری، صاحب اختیاری و آزادی کامل یک کشور (دولت و ملت) در امور سیاسی و اقتصادی بدون اعمال نفوذ خارجیان (ظاهرا و باطنا) . بدون مداخله کاری کردن
استقلال طلبی
عمل استقلال طلب طرفدار استقلال بودن
لغت نامه دهخدا
اقتصادی. [اِ ت ِ] (ص نسبی) منسوب به اقتصاد. رجوع به اقتصاد شود.
استقلال
استقلال. [اِ ت ِ] (ع مص) برداشتن و بلند کردن. || بلند برآمدن. به جای بلند آمدن. یقال: استقل ّ الطائر فی طیرانه. || بلند و دراز شدن گیاه. || رفتن. || کوچ کردن قوم. || رخت برگرفتن. (منتهی الارب). || استقلال حمول البین، برگرفتن خوان طعام از پیش مردمان. || استبداد. ضابط امر خویش بودن. (تاج العروس). بخودی خود به کاری برایستادن. (تاج المصادر بیهقی). بخود بکاری ایستادن بی شرکت غیری. (غیاث): از شغل هایی که بدیشان مفوض بود که جز بدیشان راست نیامدی و کس دیگر نبود که استقلال آن داشتی استعفا خواستند. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 334). روزی او را گفتند فلان مقدم را حق رسید و فرزندان او به حد استقلال نرسیده اند. (کلیله و دمنه). || طاقت آوردن. تاب آوردن. (تاج العروس). || اندک شمردن. (تاج المصادر بیهقی) (زوزنی) (غیاث). || کم کردن. || خشم گرفتن. || لرزه گرفتن کسی را. (منتهی الارب).
فارسی به ایتالیایی
economico
فارسی به آلمانی
Volkswirtschaftlich, Wirtschaftlich
فرهنگ معین
خودمختار بودن، اداره کشور با اختیار و آزادی بدون مداخله کشورهای بیگانه. [خوانش: (اِ تِ) [ع.] (مص ل.)]
فرهنگ واژههای فارسی سره
خودسالاری
کلمات بیگانه به فارسی
خودسالاری
مترادف و متضاد زبان فارسی
آزادی، خودمختاری،
(متضاد) وابستگی
معادل ابجد
1228